حالم خوب نیست
حالم این روزها هیچ خوب نیست
این روزهای عجیب خاکستری
که لحظه ای شاد می شوم و لحظه بعد اشک به چشمانم می نشیند
این روزهایی که درد کشیدنش نفسم را بند می آورد اما سجده ی شکر به جا می آورم که همه چیز دارد به خوبی پیش می رود
این روزها، روزهای خاکستری دفتر زندگی من است
دوستش دارم و جای خالی حضورش در خانه آتش به جانم می کشد
حالم هیچ خوب نیست و به سوال بی جواب همیشگیم فکر میکنم
چرا تو نیستی؟؟؟؟
چرا همیشه درست همان لحظه ای که باید باشی نیستی؟؟؟
به من بگو
مردانگی را از کدام نامردی یاد گرفتی که اینگونه روحم را می آزاری؟؟؟؟
....
باز هم خواب تو قرار از این دل بیقرار ربوده
باز هم نه من! که این ناخودآگاه روح من،
تو را به لحظه لحظه هایم کشاند
و من دلتنگم....
و باز مجبورم تا دلتنگی را به تن واژه ها بکشانم
این سرانجام عاشقی من بود....