امشب که یادِ من نیستی
بگذار برایت ترانه ای بخوانم
از آدمکی
برفی
که در حسرتت آب شد
و تـــو چشم هــــای خیسش را
به آستین
پیراهنت دوختی
.....
گر چه میان من و تو پای همه ی پل های دنیا می لنگد اما
دل من هنوز هم در میان بهت و ناباوری تو را جستجو می کند
وقتی غم، آهنگ این ثانیه های نا تمام می شود و
دستانم از تنهایی یخ می کند و
خاطره ها آتش به جان دلم می زند
وقتی....
خدای من....
صبر....
به اندازه ی همه ی روزهای باقی مانده ی زندگیم صبر می خواهم
که میدانم جای خالی او تا همیشه مرا در این انزوا می میراند