بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دیوونم 

اگه هنوزم 

به پات نشستم 

اگه به هیچ کسی دلی نبستم! 

 

دیوونم 

با اینکه رفتی 

به این امیدم 

یه روز دستاتو حس کنم تووو دستم 

 

این احساس 

نزار بمیره 

نزار یه روزی 

بیای سراغم  

که دیگه دیره 

 

بگو کجایی 

دلم گرفته 

دوباره برگرد 

اگر چه 

ازم بریدی 

هنوز دیوونه ام 

بزار دیوونه ی چشات بمونم

 

کسی نیست 

به جز تو آخه 

تووو قلب تنهام 

تویی فقط تو عشق مهربونم 

 

نگاه کن 

مث قدیما 

تووو چشم خیسم 

تو موندی واسم توووو دنیا 

 

بگو کجایی 

دلم گرفته 

دوباره برگرد

................................................................................... 

 

پ.ن:در بهاری ترین روزهاااای سال، غرق خزان احساسم و بی برگیییی دل....بهار من کجایی؟؟ 

دخترک ادامس فروش

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و

برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین

 و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!

 

زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم

 

یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید

هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....

 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و

هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید

که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه

 برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین

 مزاحم دیگران نشین و....

 

دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم

 ناخودآگاه ساکت شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب

این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ،

 اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! ذوستم که اونور

 خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین!

اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان،

دخترتون گناه داره....... دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!

 

حالا علت سکوت ناگهانی مو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ،

توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

 

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای

زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

 

تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!

حتی بهم آدامس هم نفروخت!

 

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!!

 

مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخوری

تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو

تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری  . . .  

                                                                                                                 برگرفته از وبلاگ امیر آقا

باران می بارد 

و دل شیشه ای من 

غبار گرفته تر از همیشه 

تصویر تو را در لا به لای قطرات خیس باران جستجو می کند 

مه آلود و رویایی 

 

باران می بارد و دل من نیز 

آرام آرام با نغمه ی آسمان همنوایی می کند 

 

باران می بارد امشب 

دلم غم دارد امشب 

آرام جان خسته 

ره می سپارد امشب 

.... 

 

من در انزوای جهان ایستاده ام 

در انعکاس بی کسی و تنهایی 

گم  گشته در مردااااااب خاطره ها 

و سراسیمه از باران دلتنگی 

 

باران می بارد و من 

دور از تو 

دور از همیشه ی با تو بودن ها 

می بارم 

من نیز می بارم 

 

اما تو ...

تو از حال  من چه می دانی؟!! 

 

میان ما 

فاصله ای به عمق تمام عاشقانه های دنیااااست 

 

باران... 

من.... 

تو......

تو از اونجا که دوره از 

منی که مونده تووو بن بست 

به عشقی که هنوز زنده اس 

حواست نیست...حواسم هست!! 

 

منم اونکه نفهمیده 

چرا با گریه هم خونه اس 

به این خونه که قصه اس  

حواست نیست....حواسم هست!!!

 

عجیب و گنگه دنیامون 

با اینکه همه چیز ساده اس 

داری دورتر میشی از من 

حوااااااااست نییییست....حواسم هست !!!! 

 

دیگه ردی از آغوشم 

رو گلهای لباست نیست 

به این پژمردگی ها هم 

حواسم هست....حواست نیست!!!

 

چیکار کردی با احساست 

که هم اسمم شناست نیست 

هم اون احساس دوست داشتن 

حواسم هست.... حواست نیییسسست!!!

  

رسوندمت به احساسم 

حضورت راه آخر بود 

من اما بی خبر بودم 

تو دستای تو خنجر بود 

 

تن من زخمی شد از عشق 

یه یادگاریه پر درد 

به یاد اون که یک روزی 

منو پااااابند و عاشق کرد 

 

ولی خوشحالم از این عشق 

با اینکه سرد و پیرم کرد 

یه احساسی به من داد که 

از هر احساسی سیرم کرد 

..... 

 

دیگه ردی از آغوشم

رو گلهای لباست نیست

به این پژمردگی ها هم

حواسم هست....حواست نیست!!!

 

چیکار کردی با احساست

که هم اسمم شناست نیست

هم اون احساس دوست داشتن

حواسم هست.... حواست نیست!!!

 

............................................................. 

  

 

پ.ن: تقدیم به تو که از ننوشتن هایم گلایه داری و نمیدانی که واژه ها کم آوردند در برابر حجم همه ی عشق و دلتنگی ها.....